محل تبلیغات شما

  خدایا! 

نمیدونم خوابم یا بیدار! این بازی مسخره کی میخواد تموم بشه؟!

اون خوابی که دیدم! اتفاقاتی که تا الان برام افتاده ، من نمیدونم چه خبره اما میدونم یه خبرایی هست!

شاید حرفم احمقانه باشه اما ، این اصلا شبیه یک خواب نیست!

ادامه ی داستان:

گرگینه وارد اتاق شد و گفت:اونا جای وارث رو پیدا کردن، اینجا دیگه برای اون اَمن نیست!».

نگاهی به گرگینه انداختم ، یک صورت کاملا جدی و سرد اما خب ، گوش و دم خز دارش بامزش میکرد!

اما؛ خب تو حرفاش چیزی از شوخ طبعی شنیده نمیشد!

که البته حسم میگه این یعنی دردسر چون همین حالا میکائیل دوباره همون خنده ی مرموزش رو به من نشون داد!

سکوت سنگینی ناگهان بر جمع حاکم بود تا اینکه خواهر کوچک تر جادوگر نزدیک من شد و دستش را با مهربانی بر روی شانه

ام گذاشت و اندکی بعد رو به گرگینه کرد و گفت:

نیک،چقدر طول میکشه به اینجا برسن؟

چند نفرن و از طرف کی میان؟».

گرگینه که به نظر اسمش نیک بود در جواب دختر گفت:نمیدونم تسا، من تا حد امکان سعی کردم که خودمو زود برسونم اما

غریزم میگه خیلی نزدیکن!

و اینکه متاصفانه از طرف کنت میان احتمالا تو دردسر افتادیم!».

میکائیل که انگار حصابی عصبی بود جلو آمد و گفت:عالی شد! اون نمیتونه از خودش در برابر لاشخور های اون کنت از

خودش دفاع کنه!».

چی! چند قدم با عصابنیت به سمت میکائیل رفتم و با صدایی بلند سرش داد زدم:من ۱۸ ،۱۹ سال خودم تنهایی زندگی کردم

و از پس خودم بر اومدم و تا الان ۱۹ سال زندگی کردم و برای زنده موندنم جنگیدم و خواهم جنگید نیازی هم به مراقبت شما

نیست عمه ی نازنینم!».

من. من با میکائیل دومتر فاصله داشتم اما وقتی پلک زدم اون درست جلوم بود!

میکائیل که انگار حسابی از دستم ناراحت بود با چشماش که حالتی بی نهایت ترسناک‌ به خود گرفته بود با لحنی کنایه آمیز

سرم فریاد زد:دیدی؟! من این کارو تو یک ثانیه انجام میدم!

اما اونا تو کمتر از نیم ثانیه خلاصت میکنن! 

تو هنوز بچه ای ، بچه ها هم نیاز به مراقبت دارن!».

نمیدونم چم شده! بدنم میلرزه انگار که ترسیدم اما انگار فقط من نیستم که اینطوری شده! 

همه ساکتن، اما نگاهاشون . من خیلی ضعیفم!

نتونستم جلو خودمو بگیرم، یک قطره ی کوچک آب از چشامانم لغزید و به پایین سُور خورد، صدای برخوردش با سطح زمینو

شنیدم! 

تمام وجودم پر از نا امیدی بود اما ناگهان احساس کردم شمشیر زمزمه میکند!

آواز میخواند! 

لالایی رُز کوچکم 

زیبای خفته

ماه کوچکم 
 

بخواب تو آرام 

امید زیبا

دختر تنها

دختر زیبا

لالایی ماه قشنگم،تمام دنیام ،تمام رویام.»

و کم کم آهنگ لالایی مهو شد اما ،چشمام سیاهی رفت و روی زمین افتادم ، مونیکا اسمم رو فریاد زد و صدای پایش را شنیدم

که به سمتم می آمد و در آغوش او پخش بر زمین شدم و از حال رفتم.

همه جا تاریک بود یک اما نه! به سختی کمی آن طرف تر زنی رو دیدم که بر روی یک صندلی ی راحتی لم داده بود.

اما این زن! هموون زن توی خواب قبلیمه! 

صورتش تار بود و من نمیتوانستم ببینمش اما، یک لباس آبی بلند زیبا درست مثل لباس عروس به تن داشت و اما با وجودش

گرمای خواصی در وجودم ایجاد کرده بود!

همچنان روی مبل راحتی لم داده بود به اطرافم نگاه کردم همه جا سیاه سفید بود به جز خود زن، من در یک کتابخانه ی بزرگ

بودم که فقط یک در ،یک پنجره،چند مبل و فرش و میز و هزاران جلد کتاب بود.

ناگهان در باز شد و دختری کوچک‌ وارد اتاق شد،

زن همین که دختر را دید با صدایی نرم و دلنشین دختر رو صدا زد: آتنا عزیزم بیا اینجا، میخوای برات لالایی بخونم؟».

دخترک لبخندی زد و پرید بقل زن جوان و با هم شروع به خوندن کردن:

لالایی رز کوچکم

زیبای خفته.»

خدایا! یعنی این دختر منم؟! این زن دیگه کیه و چرا انقدر وجودش آرامش بخشه؟!

داشتم با خودم کلنجار میرفتم که ناگهان زن هنگاه خوندن لالایی به من نگاه کرد و لبخند زد!

هنوز صورتش برایم تار بود اما. وقتی به من نگاه تپش قلبم بالا رفت‌ و صحنه هایی از جلوی چشمم رد شد نمیدونم این

چیه اما انگار اون‌ دختر منم پس در این صورت اون زن!

چشمانم را باز کردم ، موهام در هوا میرخصیدن و من در هوا شناور بودم.

چی من روی هوا شناور بودم!

خوب به اطراف نگاه کردم بالای یه جارو بودم و همون دختره که خواهر اون جادوگره بود جلویم روی جارو نشسته بود ،

موهای بلند و سیاه رنگش با رگه های بنفش مدام میخورد به صورتم و من را قلقلک میداد، کاملا وازح بود که لباس هایش را

عوض کرده.

یک شنل و کلاه سیاه مخصوص جادوگرا که البته روی کلاهش گل روز زیبایی به رنگ بنفش و شفید به زیبایی خودنمایی

میکرد ، نگاهی به پایین انداختم.

یا خود خداااااااا! ما رو اَبراییم!

تکانه بدی خوردم و شدتش انقدر زیاد بود که جارو کج شد و نزدیک بود به پایین بیفتم اما دخترک بازوی من رو گرفت و

گفت:پرنسس خانوم بالاخره بیدار شدید؟!».

اَخمام تو هم رفت و گفتم:اسسسسم من آتناست!».

دختکرک لب هایش را گاز گرفت و به جلو برگشت و سرجارو را کمی خم کرد تا جهتمان را عوض کند بعد با صورتی خندان

دوباره به سمت من سر برگرداند و گفت:خب ،من هم تسا هستم و البته اونم برادر بزرگترم جکه .

پدر ما مرده و مادرمون ملکه ی همه ی جادوگراس و برادرم جانشین اونه ».

نگاهی به سمت چپم انداختم ، درست میگفت البته رنگ موی مَرده که قبلا طلایی بود سیاه رنگ شده بود با رگه های آبی

فیروزه ای که درست هم رنگ چشمان آبی رنگش بود و البته . فریاد زدم :

مونیکا‌ پشت اون چیکار میکنه!».

دختر دستش را روی موهاش گذاشت و حول حولکی گفت:اِم .اُنو میگی؟ خب. دوستت تو سوار جارو شدن بدجوری پا

فشاری میکرد ما هم مجبور شدیم بیهوشش کنیم!».

حسابی عصبی بودم پس فریاد زدم:میکائیل کجاست؟».

دختر که حسابی دیگه حُل کرده با انگشت اشاره به ته جارو اشاره کرد.

سرم رو برگردوندم و.

با سه تا خفاش کوچولوی فوکولی ناز روبه رو شدم که با طناب به ته جارو بسته بودنشون! یکیشون سفید بود و چشمای

درشت و نازش ابی بود، این یکی میکائیله هتماً!

یکی دیگه هم بود که سیاه بود از لحاظ  جسه از میکائیل کوچک تر بود و انگار که میلرزید از سرما!

اون هتما همون پسرس که باهام خیلی مهربون بود!

و اون یکی که بین بنفش و سورمه ای بود و حسابی انگار پف کرده بود!این یکی آمتیسه!

به آرامی به سمتشون رفتم از ته جارو جداشون کردم.

هر سه تاشون تو دستم جا میشدن! پسر مهربونه بلند که حسابی یخ کرده بود تو دستم خوابش برد، آمتیس  که انقدر پف

کرده بود چشماش معلوم نمیشد!

اما میکائیل . با اون چشماش جوری بهم خیره بود و تکان نمیخورد که فکر کردم کرم مرده!

با انگشتم بهش فشار آوردم و صدای خیلی بامزه ای از خودش در اورد!(فین)!

دوبار این کارو کردم:(فین فین!)

خواستم دوباره این کارو بکنم که پرواز کرد و رفت تو موهام، کم کم احساس کردم هوا داره گرم میشه .

آمتیس و اون یکی هم رفتن تو موهام.

رو به تسا کردم و گفتم: تسا میدونی اینا چشونه؟!».

تسا به سمت من برگشت و گفت:داریم به آشیانه ی اژدها یان نزدیک میشیم اونا هم تو موهات قایم شدن اما مواظب باش

خونتو نخورن!».

قلط میکنن خون منو بخورن! اما. آشیانه ی اژدهایان!

 

� アンケート❤نظرسنجی�

این شما و این هم سگ من راکسی

وبلاگ «جادوگر درون من»

تو ,اون ,» ,ی ,رو ,یک ,بود و ,و گفت ,به سمت ,شد و ,و من

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها